جدول جو
جدول جو

معنی نام گستر - جستجوی لغت در جدول جو

نام گستر
(دِ فُ)
که نام خود را مشهور و معروف سازد. که نام خویش در جهان بگسترد. نامجو. نام طلب:
مبارزی ملکی نام گستری که بدو
همی بنازد ایوان و مجلس و میدان.
فرخی.
، معروف. (آنندراج). نامور. نام آور
لغت نامه دهخدا
نام گستر
آنکه خویش را در اقطار جهان معروف سازد نامجو: (... درمردی بی نظیر ونام گستر)، معروف نام آور
تصویری از نام گستر
تصویر نام گستر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستم گستر
تصویر ستم گستر
کسی که ظلم و ستم را رواج دهد، ستم پرور،، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه گستر
تصویر راه گستر
خوش راه، تندرو، اسب یا استر راهوار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گِ رِ تَ)
شهرت حاصل کردن. (ناظم الاطباء). شایع شدن. رواج یافتن. مشهور گشتن:
به خوبی ز تو گستریده ست نام
به هر جایگاه و به هر انجمن.
فرخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ پُ دَ /دِ)
گسترانندۀ شاخ. (فهرست ولف) :
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن شاخ گستر نیازی درخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
عمل نام گستر، شهرت یافتن. مشهور شدن. به شهرت رسیدن
لغت نامه دهخدا
(گُ)
شاعرکه سخن منظوم سراید. ناظم. رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ نُ / نِ / نَ دَ)
طلب نام و آوازه کردن. شهرت طلبی، طلب جاه و مقام کردن. منصب طلبی. نام جوئی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از عالم کرم گستر. (از آنندراج). سخی. جوانمرد. بابخشش. باسخاوت. (ناظم الاطباء). روزی رسان:
همت تو بر همه آفاق نعمت گستر است
نیست الا همت عالیت نعمت گستری.
امیرمعزی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ)
شاعری. عمل نظم گستر. رجوع به نظم گستر شود:
با این طبیعت کج و این فهم دون اساست (؟)
هر یک سپرده اند به خود نظم گستری.
طالب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گسترندۀ رزم. که بسط دهد جنگ را:
زهی بزم راابر دینارقطره
زهی رزم را خسرو رزم گستر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گسترندۀ کرم. بخشش و جود کننده. (آنندراج). نیکوکار. خیراندیش. مهربان. (ناظم الاطباء). سخی. جواد. (فرهنگ فارسی معین) :
لطیف کرم گستر کارساز
که دارای خلق است و دانای راز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ دو دَ / دِ)
هر مرکب عموماً، واسب خصوصاً. (ارمغان آصفی) (بهار عجم). هر مرکوبی اعم از اسب و استر و خر و گاو و اشتر و جز آن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از شعوری ج 2 ورق 5). مرکب. (شرفنامۀ منیری) :
که که سنگ آهن ار نعلی
زان سم راه گستر اندازد.
خاقانی.
در آن ره چنان راه گستر براند
که وهم از پیش چند منزل بماند.
زین الدین سنجری.
، مرکب راهوار و فراخ گام و خوش راه. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظم گستری
تصویر نظم گستری
سخنسرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام جستن
تصویر نام جستن
نام و آوازه طلب کردن شهرت طلبیدن، طلب جاه ومقام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بستر لطیف و نرم و راحت: گه چوب آستان تو ام ناز بالش است گه خاک بارگاه توام ناز بستر است (اثیراخسیکتی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرم گستر
تصویر کرم گستر
بخشش کننده سخی جواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد گستر
تصویر داد گستر
نام خدای عزوجل، داد گسترنده، عادل، دادگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گستر
تصویر راه گستر
تند رو راهور (اسب استر و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام گذار
تصویر نام گذار
کسی که نام برای دیگری گذارد نام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گستر
تصویر راه گستر
((گُ تَ))
تندرو، راهوار
فرهنگ فارسی معین
دامیار، شکارچی، صیاد
متضاد: صید
فرهنگ واژه مترادف متضاد